کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش و کلاس نقاشی(2)

امروز بازم کیارش کلاس نقاشی داشت .نمی دونم چرا دیگه کلاس رو دوست نداره و همش می چسبه به من و می گه نمی خوام برم کلاس. خلاصه یه ده دقیقه ای تو دفتر مدیر مهد نشستم و بعد هم با کیارش رفتم نشستم سر کلاس و بهش گفتم اگه سر کلاس بمونی خانم معلم بهت جایزه می ده.بعد هم بلند شدم و از کلاس رفتم بیرون برا کیارش خمیر بازی خریدم تا برگشتم صدای کیارش رو شنیدم که می گفت مامانم کجاست ؟خمیر بازی رو به معلمش دادم تا بهش بده .معلم هم خمیر بازی رو به عنوان جایزه به کیارش داد.یهو دیدم آقا کیارش از کلاس اومد بیرون و گفت :مامان خانم معمم(معلم)به من جایزه داده دیگه بریم خلاصه خداحافظی کردیم واومدیم تا فردا که کلاس موسیقی داره  ببینم چی پیش بیاد .حالا قراره فرد...
11 تير 1390

یه روز خسته کننده

امروز روز خسته کننده ای بود.از صبح که از خواب بیدار شدم کار داشتم و خونه روتمیز کردم .یه لوستر و یه تابلو سه تیکه کارتون pooh رو که برای اتاقش خریده بودیم بابا داریوش نصب کرد .آخه کیارش خیلی این کارتون رو دوست داره مخصوصا شخصیت ببر این کارتون رو.بعد از تمیزی پذیرایی نوبت اتاق کیارش رسید انگار تو اتاق بمب زده باشن هر چیزی یه طرفی افتاده بود تصمیم گرفتم یه کم اسباب بازی ها رو مرتب کنم و چیزای اضافه رو داخل یک بسته بذارم وبردارم.کیارش هم که مرتب توی کار من دخالت می کرد و اینو در می آورد و اون یکی رو می ذاشت بالاخره اتاق کیارش هم مرتب شد.بعداز ظهر هم که باید می اومدم  سرکار.الان هم که خسته نشستم تو اداره و دارم خاطراتم رو ...
10 تير 1390

کیارش و کلاس موسیقی

هفته گذشته رفتیم مسافرت خونه عمه کیارش .کلی به ما و کیارش خوش گذشت .عمه کیارش براش جوجه خریده بود و کیارش گاهی وقت ها می رفت و بهشون غذا می داد و خیلی جوجه ها رو دوست داشت. به خاطر سفرمون نتونستم هفته گذشته کیارش رو کلاس موسیقی ببرم .امروز برا اولین بار کیارش رو بردم کلاس .کیارش از همه بچه های کلاس کوچکتره .امروز هم  اولش راضی نمی شد تنهایی بره ولی بالاخره راضی شد و خدا روشکر خوشش اومد .خلاصه براش یه بلز( مثل سنتور) خریدیم که باهاش آهنگ بزنه .در کل کلاس جالبی دارن. خدا کنه دفعه بعد راحت تر بره کلاس و از کلاسش بیشتر لذت ببره.
7 تير 1390

كيارش و كلاس نقاشي

امروز براي اولين بار كيارش رو بردم كلاس نقاشي.چون اولين بارش بود كه ازم به خاطر رفتن به كلاس جدا مي شد اولش گريه كرد و گفت من مي ترسم. بعد از چند دقيقه و رفتن من به سر كلاس و صحبت كردن با كيارش بالاخره سر كلاس موند .درس اولش فقط خط خطي كردن بود و رنگ آميزي يه خورشيد.خلاصه آخراي كلاس هم اول همه از سركلاس با دفتر نقاشي و مدادرنگي بيرون اومد و گفت من ديگه خسته شدم ،خوابم مياد ديگه بريم خونه. منم به حرفش گوش دادم و اومديم خونه .حالا فردا كلاس موسيقي داره تا فردا چي بشه و ببينم چه فيلمي با اين آقا كيارش داشته باشيم. ...
1 تير 1390